بدرود

بهار که بیاید دیگر رفته ام، بهار بهانه رفتن است حق با هدهد بود که می گفت رفتن زیباتر است ماندن شکوهی ندارد، آن هم پشت این سنگریزه های طلب .

میروم اما هر جا که رسیدم ، پری به یادگار برایت باقی خواهم گذاشت ، میدانم این کمترین شرط جوانمردی است .

بدرود رفیق روزهای بی قراریم  بدرود!

قرارمان باشد اما ، در حوالی قله قاف ، پشت آشیانه سیمرغ آنجا که جز بال و پر سوخته نشانی نیست.....

 

 

 

ï قبل از فرا رسیدن تاریکی ، چراغت را روشن کن .                                                                               

 

نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:24 ب.ظ http://saattanhaie.blogsky.com/

سلام عزیزم
راست میگی بدرود ای رفیق .......
ولی آیا رفیق یا نارفیق؟؟!!!!!!!!!کدومش؟!
ما که تا دیدیم نارفیقی بوده ه ه ه !نمیدونم شایدم رفیق واقعی بوده و بخاطر خودم..........
قبل از فرا رسیدن تاریکی.........آره راست میگی اما کیه که بفهمه.....خود من هنوزم تو تاریکی ام اما چراغمو هنوز روشن نکردم.......

رسول چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:28 ب.ظ

قشنگ بود

رسول پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:10 ب.ظ



بدرود رفیق روزهای بی قراری؟

رفیقی که تو روزهای بیقراری باهات باشه لایق خداحافظی نیست و ارزشی بس بالاتر داره
خودتم در متنت به این موضوع اشاره کردی که میروم اما هر جا که رسیدم ، پری به یادگار برایت باقی خواهم گذاشت ، میدانم این کمترین شرط جوانمردی است .

ایول عالی بود

ایمان شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام
حالا با کی داری خداحافظی می کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد