داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت،
نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای!
... بعد یک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛
"عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد."
نفرین به باورهایم!
بعد یک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛
"همیشه فاصله ای هست"
نفرین به فاصله!
.
.
.
بعد نگاه کردم دیدم، چه تنها شده ام. دیدم چه قدر دلم هوایت را کرده است.