دیگه به کسی چیزی نمی گم شاید نگفتن خیلی بهتره ، خیلی وقتا خیلی چیزا را نباید گفت

خیلی وقتا خیلی چیزا اگه مثل یه راز باشه خیلی بهتره هر چند اگه رو قلبت سنگینی کنه حتی اگه قلبت درد بگیره بهتره

از اینکه بعد با گفتنش ............................

 

کاش می شد به گذشته برگشت........اگه می شد تو به کدام لحظه گذشه ات برمی گشتی ؟

من به اون لحظه و رزوی که اون   نقطه ی سفید را تو تاریکی تنها  گذاشتم

                                                                                  تو چی؟

 

نظرات 80 + ارسال نظر
از تبار درد یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.tandis-tanhaee.blogsky.com

سلام
خوب که باید باشی ......به شماها میگن دانشجویای بی غم
نه ؟ دلتون به یه مشت استادو درس و مدرسه خوشه ....
بابا عصبانی نشو
بچه که زدن نداره
اومدم بگم ....اگه وقت کردی آپ کن
اگه حال کردی به زهرا بگو پس چی شد ؟
اگه حوصله داشتی یه سرم به ما بزن

مریم دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ق.ظ http://anooshka.blogsky.com

شاید این را شنیده ای که زنان
در دل اری و نه به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
راز دارو خموش و مکارند
آه من هم زنم
زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال ....
(فروغ فرخزاد)
من اپ کردم و منتظر حضور سبز تو ...

حضرت عشق دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:49 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام.....
فکر می کردم آپ کردن حضرت عشق برات مهم باشه خوش مرام
اصلا ازت توقع نداشتم که تو گلریزون حضرت عشق نباشی.....
واقعا که.....

(*ـ*) دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ب.ظ

در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند. شادی ، غم ، غرور، عشق و... . روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت ، همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند ، اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند ، چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست. غرور گفت:"نه ، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد."
غم در نزدیکی عشق بود. عشق به او گفت:"اجازه بده تا من با تو بیایم."
غم با صدایی حزن آلود گفت:"آه ، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم."
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدای سالخورده ای گفت:"بیا عشق ، من تو را خواهم برد."
عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد . وقتی به خشکی رسیدند ، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود ، چقدر بر گردنش حق دارد .
عشق نزد عالمی که مشغول حل مسئله ای روی شنهای ساحل بود رفت و از او پرسید : " آن پیرمرد که بود ؟ ! "
عالم پاسخ داد : " زمان "
عشق با تعجب گفت : " زمان ؟ ! "
اما چرا او به من کمک کرد ؟ !
عالم لبخندی خردمندانه زد و گفت : " زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است ."

(*ـ*) دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:01 ب.ظ

وقتی آدم


بدونه داره به کسی وابسته می شه



و اون کس ممکنه هر لحظه ازش خداحافظی کنه خیلی سخته



شاید براش دور شدن خیلی سخت باشه ولی مجبوره



ای خدا



خوشحالم درد دلم رو می فهمی



امروز چقدر صدات کردم



احتمالا از دستم خسته شدی



ولی خودت می دونی که من به جز تو ری را کسی رو ندارم



دوباره اشکام بی حیا شدن



داره سرازیر می شه



بابا این اشکها خجالت نمی کشن



ولی خدا



ببین به کجا رسیدن که خجالتم حالیشون نمی شه



خدا یه چیزی بگم ............... میخوام در گوشت بگم .



خیلی خسته ام

(*ـ*) چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:09 ق.ظ

سلام
رفتی دیگه ولی زود بیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


*************************************

دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند.

یکی از آنهاماهیگیری با تجربه بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست.

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت,

آنرا در ظرف یخی که کنار دستش بود می انداخت تا ماهی تازه بماند,

اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرت می کرد.

ماهیگیر با تجربه از اینکه می دیدآن مرد ماهیگیر چگونه ماهی ها را از

دست می دهد بسیار متعجب بود لذا پس از مدتی از او پرسید:

چرا ماهیهای به این بزرگی را به دریا پرت می کنی؟

مرد جواب داد:آخر تابه من کوچک است!

گاهی ما نیز همانند همان مرد ,شانسهای بزرگ ,شغل بزرگ,رویاهای بزرگ

و فرصتهای بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم

چون ایمانمان کم است.

ما به آن مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم

اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز, آنست که ایمانمان را افزایش دهیم.

خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد.

این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر

راهت قرار می دهد استفاده کنی.

هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست.

به یاد داشته باش:

به خدایت نگو چقدر مشکلاتت بزرگ است

به مشکلاتت بگو که خدایت چقدر بزرگ است

رسول چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:14 ق.ظ http://www.rastghamataneh-javdaneh.blogsky.com

قهرمانی اسپانیا را به تمام دوستداران اسپانیا تبریک میگم

اسپانیا فاتح جام جهانی بسکتبال شده :دی

ایمان چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:35 ق.ظ http://shabhayetanhaie.blogsky.com

سلام
من آپم

مهدی چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ق.ظ http://www.tt23.blogsky.com

سلام فاطمه خانوم وبلاگت واقعن عالی شوده امیدوارم همیشه به همین خوبی باشه

دیانا پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ق.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام فاطمه جون خوبی؟
کجایی؟
این زهرا کجاست؟
بابا اصلا چرا به من سر نمیزنید؟
هیچ کی منو دوست نداره

مریم پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:13 ب.ظ http://anooshka.blogsky.com

سلام فاطمه عزیزم
نبینم حالت گرفته باشه
امیدوارم مشکلت زوده زود حل شده
واست دعا میکنم ....

(*ـ*) جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ

سلام
خیلی باحال بود مرسی

از این کارا بکون
بای

»-(¯`v´¯)-» حضرت عشق »-(¯`v´¯)-» شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلاممممممممممممممممممممممم
خوبی؟
نمی دونم من با چه رویی می یام اینجا
آخه نیست هزاررررررررررررررررر باره که اومدم ولی جناب عالی یک بار هم حتی واسه جشن حضرت عشق جدید هم تشریف نیاوردی......
فکر نمی کردم این قدر بی معرفت باشی............
به هر حال
من و حضرت همیشه منتظرتم
امیدوارم که بیای.....
فعلا..........................////////////

مرمر شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:29 ب.ظ http://anooshka.blogsky.com

ماهى ز تبار نور خواهد تابید
در مرتبه حضور خواهد تابید
خورشید مه آلوده غیبت، یکروز
از پنجره ظهور خواهد تابید

من اپم و منتظر حضور تو ...
عیدت مبارک ...

سفرت خوش بگذره

(*ـ*) یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام بازم بابت امروزم مرسی

مولود مبارک

رسول سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام

منتظرم اپم باش البته اگرر یک اتفاقی بیفته

(*ـ*) شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام خوش اومدی صفا اوردی

سال ۲۰۰۸ تو پکن میبینمت بیایاااااااااااااااااااااااااا

خوش اومدی بازم خوش اومدی و باز هم خوش اومدی و باز هم .....

دیگه درکول خوش اومدی دیگه :دی

رسول پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ب.ظ


لحظه شماری تا به روز شدم وبلاگ فقط ... صبر کنید بای

م.مخ شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ق.ظ http://bofmens.mihanblog.com

سلام..زهرا جان جایی و گاهی باید سکوت کرد اما گذشته ..نه باید به آینده نگاه کرد تا گذشته ای افسوس شده رقم نخورد
به روزم

دیانا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:46 ب.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام تو که از زهرا هم بی معرفت تری
بابا شما دو تا کجا غیبتون زده؟

دیانا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ب.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام
خوش به حالتون
من یکی که مسافر هیچ جا نرفتم
ایشالله بهت خوش گذشته باشه

از تبار درد پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ب.ظ http://www.tandis-tanhaee.blogsky.com

سلام فاطمه خانوم اومدم خداحافظی
توی وبم که نیومدی ببینی چه خبره که
اما اومدم بگم برای آخرین بار آپ کردم
آهنگ بهار زندگی مم گذاشتم روی وب که آهنگی از آلبوم جدید امیده
منتظرتم

بدسکتور دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:39 ق.ظ http://www.badsector.blogsky.com

سلام دوست عزیز.
وبلاگت خیلی قشنگه.
می خواستم ازت درخواست کنم اگه برات ممکنه
قالب وبلاگتو به من هم بدی.
در هر صورت ازت متشکرم.
بای...

R2007 دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:36 ب.ظ http://shabhaymahtab.blogfa.com/

سلام فاطمه خانم
وبلاگت خیلی قشنگه
حتما بیا به وبلاگ منم نظر بده
اگه ما رو قابل می دونی
فعلا با اجازه

حضرت عشق دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:17 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام ؟؟؟
امیدوارم که خوب باشی
اومدم که بگم که فکر نمی کردم این قدر بی معرفت باشین
به این زودی ما فراموش شدیم.....
عجب دنیاییه.....

مریم شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:06 ب.ظ http://anooshka.blogsky.com

سلام فاطمه عزیز...
حتما من اگه خدا صدامو بشنوه واست دعا میکنم ... تو هم منو فراموش نکن ... محتاج دعای تو ام ...هم تو هم زهرا
خیلی دوست دارم ...

(*ـ*) دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:31 ب.ظ

من بر آنم که خوش ترین شب عمر

شب تا صبح خواب دیدن تو باشد.....


(*ـ*) دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:43 ب.ظ



عشق من من توی هر کوچه به یاد تو خوندم
مگه میشه بی تو باشم نمیتونم
فکرت نباشم اگه ترکم کنی بی تو تنهام


م.خ سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:48 ب.ظ http://bofmens.mihanblog.com

سلام..فاطمه جان..خوبی نماز روزه هات قبول
خب ..یه خبر از این پس نوشته های منو میتونی از این سایت هم دنبال کنی
http://2del.com/Weblog/usersblogs/bloglist.aspx

حضرت عشق-مریم شنبه 22 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ب.ظ http://anooshka.blogsky.com

فاطمه جون ...
امشب شب قدر ....
واسم دعا کن ...
محتاجم به دعاهاتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد