ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم

آتش اندازم به جانت بس که آزارت  کنم

قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی ؟

آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم

من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کرده ای

همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم

همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم

کهنه کالایت بخوانم بی خریدارت کنم

بعد از این لاف صفا و مهر با مردم مزن

خلق را آگاه از این طبع ریا کارت کنم

ای سبکسر دوست میداری سبکسرتر ز خویش

با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم

هر کجا گویم که هستی وین زبان بازی ز چیست

تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم .

پ.ن : به پنجره های نیمه باز اعتمادی نیست .